سانلي جانسانلي جان، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
اليسا جاناليسا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

سانلی و الیسا

5ماهگي پرنسسم با تاخير

  اليساي گلم 5ماهگيت با تاخير مبارك باشه. چندوقته حسابي سرم گرمه و يه چندجا مهموني دعوت بوديم و از يه طرف هم خريد عيد و خونه تكوني و سرماخوردگي سانلي و اليسا همه اينا باعث ميشد نتونم بيام وب و از ديروز ديگه كارام تموم شده و فقط تزيين هفت سين مونده. اليسا هم خيلي خانم شده و ماشالا هر روز شيرين تر ميشه.غذاي كمكي رو هم با نظر پزشك براي اليسا از پنجم اسفندماه با سرلاك برنجي شروع كرديم.اليسا خيلي از سرلاك خوشش اومده و روزي دو سه بار بهش ميدم.موقع هايي كه سانلي مدرسه هست اليسا خيلي اذيتم ميكنه و نميذاره آشپزي كنم و به كارام برسم ولي وقتي كه سانلي خونه هست خيلي راحتم و به كارام ميرسم و اين يه حسن خوب بر...
23 اسفند 1392

براي دخترانم...

  تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی   ...
6 اسفند 1392

اليساي آواز خوان

  اليسا در حال آواز خواندن دخترم علاقه شديدي به آواز خوندن داره... اين عكس پاييني هم قيافه اليسا بعد از آواز خوندنه كه لبخند رضايت روي لبهاش نقش بسته  فداي دختر بلبلم بشم من...   ...
5 اسفند 1392

اليسا و روروئك

اليسا جونم اصلا"دوست نداره توي حالت خوابيده باشه و همش ميخواد كه بشينه.براي همين دو هفته اي ميشه كه ميزارمش توي روروئك و كلي دست و پا ميزنه و ميخنده و خيلي خوشش مياد.چند روز پيش هم برديمش پيش دكتر پوستي تا ببينم اگه ميشه بهش كمكي رو شروع كنم كه گفت از بيستم اسفند ماه ديگه يواش يواش از فرني شروع كنم.ولي فكر نكنم تا اون موقع بتونم صبر كنم چون اليسا سير نميشه و همش نق ميزنه.البته اليسا جونم از سه و نيم ماهگي دمر ميشه و قشنگ غلت ميزنه.ماشالا دخترم خيلي زرنگه سانلي هم بيش از پيش اليسا رو دوست داره و بعضي وقتا هم  كه من  از دست نخوابيدن و زياد شير خوردن اليسا غر ميزنم زودي مياد خواهرش رو ازم ميگيره ميبره اتاق خودش و منم با ديد...
5 اسفند 1392
1